شاکه و شوکه

افزوده شده به کوشش: نیلوفر ذوالفقاری

شهر یا استان یا منطقه: کردستان

منبع یا راوی: گردآورنده: علی اشرف درویشیان

کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران

صفحه: ۳۹-۴۰

موجود افسانه‌ای: -

نام قهرمان: شوکه

جنسیت قهرمان/قهرمانان: انسان

نام ضد قهرمان: شاکه

این روایت در ردیف قصه‌های لطیفه‌وار قرار می‌گیرد.در مقدمه دیگری اشاره کردیم که داشتن تخیل قوی یکی از خصوصیات قهرمان افسانه‌هاست. ساختن دروغ، که در برخی قصه‌ها و افسانه‌ها شرط اصلی رسیدن به منظور و محبوب است، نشانه برخورداری از خصوصیت پیش گفته است. در قصه «شاکه و شوکه» اثبات برخورداری از این خصوصیت شرط پیروزی است. 

روزی دو روستایی به نام‌های شاکه و شوکه، الاغ‌های خود را بار کردند و به طرف آسیاب روستا رفتند تا گندم‌های خود را آرد کنند.وقتی به در آسیاب رسیدند به سر نوبت بین آنها گفتگو در گرفت و نزدیک بود به هم بپرند که آسیابان سررسید و گفت:«ای شاکه و ای شوکه به سر و کله همدیگر نزنید، بلکه هر کدام یک دروغ بگویید. دروغ هر کس بزرگ‌تر بود نوبت اول به او می‌رسد.»آنها قبول کردند و شاکه گفت: «یک سال اول بهار زمین گوشه خانه را شخم زدم و کود فراوان در آن ریختم و خربزه کاشتم. خربزه‌هایی به عمل آمد که هر کدام یک جوال را پر می‌کرد. به تمام مردم روستاهای اطراف و روستای خودمان خربزه دادم و بقیه‌اش را هم به بیابان‌های دور برای پرندگان ریختم.»شوکه گفت: «یک سال به شکار رفتم و گنجشکی را زدم. تبرم را برداشتم و گنجشک را تکه پاره کردم و جوال‌ها را پر کردم و با خر به مردم روستاها و روستای خودمان گوشت دادم. مقداری از آن گوشت را هم برای حاکم شهر که نامش عبدالله کور بود بردم.»آسیابان در این موقع فریاد زد: «ای برادران هم اکنون عبدالله کور دستور فرستاده که شاکه به کنار برود زیرا نوبت آسیاب مال شوکه است!!»

Previous
Previous

پادشاه و سه دخترش (1)

Next
Next

پادشاه ظالم که رعیت او را از سلطنت برکنار کرد